سر کلاس زیست نشسته بودیم منم حوصلم سر رفته بود یهو دیدم بغل دستیم(فرهاد) یه فندک دستشه ازش گرفتمش هی روشن خاموشش میکردم گفت کرم نریزی یه وقت , گفتم نترس بابا ,دیگه تقریبا وسطای زنگ بود دیدم یه نخ از شلوار نفر جلوییم اویزونه یه نگا به فرهاد کردم یه نگاه به فندک , خواستم نخ رو اتیش بزنم , فندک رو بردم نزدیک اقا بعد از اتیش گرفتن نخ شلوارش شروع کرد به آتیش گرفتن :))) یهو معلم زیستمون گفت این بوی چیه؟ فرهاد گفت: اقا ...... رضا آتیش گرفته=)) , اغا تا دبیر فهمید اومد اتیش رو دید و هی با دستش محکم میزد رو باسن این بیچاره :)))
اخر سر هم فرهاد رو از کلاس انداخت بیرون:))
منم در طول این مدت داشتم جزوه مینوشتم :))
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
![Profile Pic Profile Pic](http://namackestan.rozblog.com/user/namackestan.jpg)
بـــــــه نمکــــستــان سایت خـــنده و طنـــز خــــــــــوش آمــــــدیـــــــد بـــــرای حمایت از ما نظـــرات خود را برای ما بـــذارید ممنون براتون ارزوی لحظات خوبی رو در این وبلاگ دارم
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
طرفدار چه تیمی هستید آیا؟
آمار سایت
کدهای اختصاصی
�