پیرزنه میره دکتر, دکتر بهش میگه : ننه هم قند داری هم چربی,

پیرزنه میگه به عروسام نگی,یه گونی برنج هم دارم ^_^

اینایی که از 120 دقیقه وقت امتحان

115 دقیقه اش رو دارن با جوش صورتشون ور میرن

اون 5 دقیقه اخر مثل برق دارن مینویسن!

اینارو مزاحمشون نشید اینا تازه تقلب به دستشون رسیده!!!

یکی از معضلات زندگیم اینه که همیشه تو سربرگ امتحان جلوی نام,نام و فامیلیمو کامل مینویسم

بعد تازه میبینم پایینش نوشته نام خانوادگی :|

این خرچنگا هم یه طوری راه میرن انگار دستشونو با بتادین شستن

همین الان میخوان وارد اتاق عمل شن! 

اﺻﻼً ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺗﻮﻫﻴﻦ ﺑﻪ ﺷﻌﻮﺭ دانش اموز هست :|

اون پنبه آغشته به الکل سرد که قبل امپول به نقطه مورد نظر میمالن دردش و استرسش از خود آمپول بیشتره :|

دوستانی که در ویچت دچار مشکل شدن موارد زیر را انجام بدن

.

.

.

.

.

اینایی که به اینترنت اکسپلورر احترام نمیزارن

همونایین ک بعدا پدر و مادرشون رو میزارن خانه سالمندان...

خدا ازتون نگذره

اینایی که اخر جوکاشون خخخخخ میزارن

همونایین که اول خودشون به جوکشون میخندن بعد بقیه از خندشون میخندن :|

دنیا واسه هرکی بکام باشه واسه من هاشم بیگ زادست :|

به همین برکت قسم

خاله ی من دو تا دختر یکیش فروردین به دنیا اومده یکیش خرداد 
واسه هر دوتاشون اردیبهشت تولد میگیره :)) 
ینی ریاضیش منو کشته

سر کلاس زیست نشسته بودیم منم حوصلم سر رفته بود یهو دیدم بغل دستیم(فرهاد) یه فندک دستشه ازش گرفتمش هی روشن خاموشش میکردم گفت کرم نریزی یه وقت , گفتم نترس بابا ,دیگه تقریبا وسطای زنگ بود دیدم یه نخ از شلوار نفر جلوییم اویزونه یه نگا به فرهاد کردم یه نگاه به فندک , خواستم نخ رو اتیش بزنم , فندک رو بردم نزدیک اقا بعد از اتیش گرفتن نخ شلوارش شروع کرد به آتیش گرفتن :))) یهو معلم زیستمون گفت این بوی چیه؟ فرهاد گفت: اقا ...... رضا آتیش گرفته=)) , اغا تا دبیر فهمید اومد اتیش رو دید و هی با دستش محکم میزد رو باسن این بیچاره :))) 
اخر سر هم فرهاد رو از کلاس انداخت بیرون:)) 
منم در طول این مدت داشتم جزوه مینوشتم :)) 

بمب , موشک , زلزله , روح ,جن شبح... 
. 
. 
. 
. 
. 
. 
. 
. 
هیچ کدوم به اندازه ی "پنج تماس بی پاسخ از مامان " ترسناک نیست :))

مورد داشتیم به بعضیا گفتن : از رویاهات بگو 
شروع کرده از من حرف زدن 
بهله یه همچین پسر محبوبی هستم من!